عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684650 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25944 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21351 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14736 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13235 |
شلوار جاستین بیبر | 12304 |
اسیر عشق | 10178 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9519 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
میخواستمش...
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او
می خواستمش ولی نمیخواست مرا....!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1391 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : خواستن,عشق,خیانت,ماجرای عشق,مرا, |
بیا...
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی درآتشم بی تو
اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دوپایم از دو جهان نیز درکشم بی تو
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
پیام دادی و گفتی که من خوشم بی تو...!!
ای کاش
روزهايي كه بي تو ميگذرد
گرچه با ياد توست ثانيه هاش
آرزو باز ميكشد فرياد
دركنارتو ميگذشت اي كاش!
بگزار بگریم...
بگزار بگریم من و بگزار بگریم
بگزار در این نیمه شب تار بگریم
اورفت و امید دل من دور شد از من
بگزار که بر دوری دلدار بگریم
در ماتم پژمردن گلهای امیدم
بگزار که چون ابر به گلزار بگریم
مرغ دل من پر زد و افتاد به دامش
بگزار بر این مرغ گرفتار بگریم
غمخوار من خسته بجز دیـده ی من نیست
بگزار به غمخواری خود زار بگریم
در ورطه ی دیوانگی ام میکـشد این عشق
بگزار براین عاقبت کار بـگریم...!
هیچ میدانی؟...
هیچ میدانی چرا چون موج؟
از گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟؟!
زان که بر این پرده ی تاریک این خاموشیه نزدیک
آنچه میخواهـــم نمیبینــــم
وآنچه میبینـــــم نمیخواهـــــم...!
خیالت تخت...
هرگاه از شدت تنهایی ،
به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند ،
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته
در می آورم ، می بوسمش ،
اندکی نمک به رویش میپاشم
دوباره بر سرجایش می گذارم ،
از قول من به آن لعنتی بگویید ،
" خیالش تخت " ...
من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم،
خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته
در می آورم ، می بوسمش
اندکی نمک به رویش میپاشم
دوباره بر سرجایش می گذارم ،
از قول من به آن لعنتی بگویید ،
" خیالش تخت " ...
من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادارم....!
دل...
گفتمش: دل میخری؟
پرسیدچند؟
گفتمش: دل مال تو تنها بخند.
خنده کردودل زدستانم ربود.
تا به خود باز آمدم او رفته بود.
دل زدستش روی خاک افتاده بود.
جای پایش روی دل جا مانده بود!!!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : دل,خیانت,خاک,عکس عاشقانه, |
عشق را آیا نشانم می دهی...؟
زیر پلکت سایبانم میدهی؟
سوختــم آیا پنـــاهم میدهی؟
آتشــی افتـــاده برجــان و دلم
قطـــره آبی برلبـــانم میدهـــی؟
میهمـــان جان جانـــان گـــر شوم
میزبـــانی را نشـــانم میـــدهـــی؟
تــا بیاســـایم دمی درپــای عشق
زیر چتـــرت سرپنــاهم میدهی؟
ای جواب پرسش بی پاسخم
عشق را آیا نشانم میدهی؟
رفتنت!
من گمان می کردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد باورش ممکن نیست
تو نمی دانی نه!
که چه دردی دارد خلأ جای تو را حس کردن
و همین درد همه جان مرا می کاهد
تو نمی دانی نه...!
خیانت معشوق من!!
فلک کور است ، دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید . زکوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد. نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد میشود خاموش...
صدای شیخ می آید:
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنا از اوست!!!
دلم در سینه می افتد برای مدتی ساکت برای مدتی خاموش....
صدای نعره ام در کوچه می پیچید
خدای من مبارک نیست.مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
ولی ناگه صدای نعره ام در ساز می میرد و
داماد شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد
فلک کور است زمین و آسمان کور است
خدای من! خدای مهربان من؟
چه کس گوید این سان، ساکت و آرام بنشینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید
عروسی را که امشب عاشقانه ره به سوی هجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست
عروس هجله گاه ماست
کجا رفت عهد و پیمانش؟؟؟
کجا رفت آن قسم هایش؟؟
یعنی عهد و پیمان هیچ؟؟
وفا و عشق و ایمان هیچ؟
قسم ها اشکها، سوگندها، حتی خدا هم هیچ…؟؟؟
عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟
چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟
وگرنه کی خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟
آهای مردم!
شما هرگز نمی دانید
عروسی را به سوی هجله می رانید
که تا دیروز نگارم بود، همین دیشب کنارم بود
جهانم بود،تمام کشت و کارم بود
در آغوشش قرارم بود بهارم بود
نمی دانم چرا جغدان به روی بام من امشب نمی خوانند
مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟
پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟
پس چه می خواهد؟!؟
دلم رنجور و ویران است
نگارم شاد و خندان است
در و دیوارشان امشب چراغان است
درون هجله گاهش بوسه باران است
خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم....
من امشب از خودم از عشق از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم
من امشب سخت بیمارم
رفیقان باده بازآرید مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید...!!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 24 ارديبهشت 1389 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : ساز,ازدواج عشق,خیانت,عکس نوشته عاشقانه,صدای عاقد, |
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد |