
خبر رسید که یک دزد ناقلا دیشب
دو قطعه فرش ز اموال ما به یغما برد
بدون آن که دهد پول یا چکی بکشد
متاع مورد درخواست را ، مهیـا برد
چگونه از سر دیوار رفت ؟ خود داند
و یا چطور ، ز دیوار ، فرش بالا برد!
خداش خیر دهد ، دزد خیر مندی بود
به زحمت آمد و یک جفت فرش تنها برد
اگر به خانه ی خود برد و زیر پا انداخت
بر او حلال ، که حلاّل یک معما برد
اگر نیاز به آن فرش داشت ، چاره نداشت
چرا دهید به او ناسزا که بیجا برد ؟
برای خانه ، پی فرش تازه ای می گشت
چو دید خانه ی ما فرش دارد از ما برد
به بنده ربط ندارد چگونه آمد و رفت
ولی همین که ازین دام جست زیبا برد
به فرش فکر مکن ، حال دزد را دریاب
نه دزد زاد ز مادر ، نه ارث ِ بابا برد
ببین مسیر خطا را به او چه کس آموخت
چگونـه راه بـه ژرفـای تیـرگی هـا بـرد
بنای ِ فطرت انسان نهاده بر پاکیست
به تیرگی ، دل پاکیزه با چه سودا برد
دلیل دزدی او هر چه هست پیدا نیست
به سادگی نتوان پی به این معما برد
هر آن چه یافت از این روزگار رعنا یافت !
هر آنچه برد ازین عصر بی مسما برد !
دعـا کنیم کـه بیمـاریش عـلاج شود
که در معالجه ی فرش ، درد سر ها برد
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )