عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684655 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25949 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21356 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14739 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13238 |
شلوار جاستین بیبر | 12308 |
اسیر عشق | 10182 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9526 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
آینـــــــه
کــــاش آن آینــــه ای بودم من
که به هـــر صبـــح تـــو را می دیـــدم
می کشیـــدم همه انـــدام تو را در آغـوش
ســـرو انـــدام تو بـــا آنهمـــه پیـــچ آنـــهمه تـــاب
آنگـــه از بـــاغ تنت می چیــــدم
گل صد بوســـه نـــاب!
پشیمانـــــــــــم
من از خیلی چیزا پشیمونم...آره ای کاش بچه مونده بودیم...
فایز دشتستانی
یــــارم به یک لا پیـــرهن خوابیــــده زیر نستــــرن
ترســم که بوی نستــــرن مست است و هشیــــارش کند
پروانــــه امشب پر مـــزن اندر حریـــــم یـــــار من
ترســــم صدای شــــه پرت از خواب بیــــدارش کند
پیـــراهنی از بـــرگ گـــل بهـــر نگارم دوختـــم
بس که لطیـــف است آن بـــدن ترســـم که آزارش کند
ای آفتــــاب آهستــــه نِه پــــا درحریــــم یــــار من
ترســـم صدای پــــای تو از خــــواب بیــــدارش کند...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : دو شنبه 13 مرداد 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، ، |
برچسب ها : فایزدشتستانی خواب نسترن پیرهن حریم یار, |
من زنده بودم اما....
من زنــــده بودم اما انگــــار مــــرده بودم
از بس كه روزهــــا را با شب شمــــرده بودم
يك عمــــر دور و تنهــــا، تنهـــا بجــــرم اين كه
او سرسپـــرده مي خواست ، من دل سپــــرده بودم
يك عمــــر مي شد آري در ذره اي بگنجــــم
از بـــس كه خويشتــــن را در خـــود فشــــرده بودم
در آن هواي دلگيــــر وقتـــي غــــروب مي شد
گويـــي بجـــاي خورشيـــد من زخـــم خـــورده بودم
وقتي غـــروب مي شـــد وقتـــي غـــروب مي شــد
كــــاش آن غــــروب هـــا را از يــــاد بــــرده بودم!
"محمد علی بهمنی"
دقیقا الان زنده هستم و عین مرده ها........خدایا دست نیازم سمت توئه...
کمکم کن
دریای شور انگیز چشمانت
دریــــای شورانگیــــز چشمـــانت چه زیبـــاست
آنجــــا که باید دل به دریــــا زد همین جـــــاست
در من طلــــوع آبی آن چشـــــم روشــــن
یـــــاد آور صبـــــح خیــــال انگیــــز دریـــــاست
گل کرده بــــاغی از ستـــــاره در نگـــــاهت
آنک چــــراغــــانی که در چشـــم تو برپــــاست
بیهـــــوده می کــــوشی که راز عــــاشقی را
از من بپوشـــــانی که در چشــــم تو پیــــداست
مــــا هر دوان خــــاموش خــــاموشیم، امــــا
چشمـــان ما را در خمـــوشی گفتگـــوهـــــاست
دیروزمـــــان را بـــــا غروری پـــــوچ گشتیـــــم
امــــروز هــــم ز انســــان، ولی آینــــده مــــاراست
دور از نوازشهــــای دســـت مهربـــــانت
دستــــان من در انــــزوای خویش تنهـــاست
بگــــذار دستــــت را در دستــــم گــــذارم
بی هیــــچ پــــروایی که دست عشــــق بــــا مــــاست..
"حسیـــن منـــــزوی"
من نوشت:
هرچی خدا بخاد همون میشه...خدایا خوب بخواه برام....
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : جمعه 10 مرداد 1393 |
موضوعات مرتبط : شعر، عاشقانه، ، |
برچسب ها : حسن منزوی,عشق,شعر معاصر عاشقانه,چشم آبی, |
توکل
امام كاظم ( ع ) :
در پاسخ به سوال از آیه « و هـــر كـــس به خــــدا توكــــل كنـــــد او بـــــرای وی بــــس اســــت »
تـــوكل كـــردن بـــر خــــدا درجــــاتی دارد : یكی از آنهــــا این است كه در تمـــام كــــارهایـــت به خـــدا توكـــل كنـــی و
هر چه بــا تو كرد از او خشنـــود بـــاشی و بدانی كه او نسبـــت به تو از هیچ خیـــری كوتــــاهی نمی كند و
بدانی كه در این بـــاره حكم ، حكم اوست ، پس با واگـــذاری كـــارهـــایت به خدا بر او توكــل كن و
در آن كــــارهــــا و دیگر كــــارهـــا به او اعتمـــاد داشتــــه بــــاش .
خدایــــا من بنده ی خوبـــی نبـــودم ولی تو برای بنـــده ات خدایـــی کن تا از خوبیـــه تو من یاد بگیــــرم که خوب بـــاشـــم..!
فتوکل علی الله
در زمان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مردي هميشه متوكل به خدا بود
و براي تجارت از شام به مدينه مي آمد .
روزي در راه دزد شامي سوار بر اسب ، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد .
تاجر گفت : اي سارق هرگاه مقصود تو مال من است ، بيا بگير و از قتل من درگذر .
سارق گفت : قتل تو لازم است ، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفي مي كني .
تاجر گفت : پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم ؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند .
مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت : بار خدايا از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تو شنيدم
هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد ، من در اين صحرا ناصري ندارم و به كرم تو اميدوارم .
چون اين كلمات بر زبان جاري ساخت و به درياي صفت توكل خويش را انداخت ،
ديد سواري بر اسب سفيدي نمودار شد ، و سارق با او درگير شد . آن سوار به يك ضربه او را كشت
و به نزد تاجر آمد و گفت : اي متوكل ، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود .
تاجر گفت : تو كيستي كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدي ؟
گفت : من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكي در آورده و در آسمان بودم
كه جبرييل به من ندا داد : كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما .
الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم ، پس غايب شد . تاجر به سجده افتاد و خداي را شكر كرد
و به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتري پيدا كرد .
پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد ،
و حضرت تصديق فرمود آري توكل,متوکل را به اوج سعادت مي رساند
و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است.
منم توکلم فقط و فقط به خودشه خدایا تو این وضعیت فقط تورو دارم و بس کمکم کن
امیدم فقط به بزرگیشه به رحمشه خدایا کمکم کن....
خدایا
خدایا... بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم .
بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم .
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم .
بابت هر گره ای که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم .
بابت هر گره ای که به دستم کور شد و تو را مقصر دانستم ... مرا ببخش
خدایا ببخش...کمکم کن
عیدتون مبارک
هــــزاران آفـــــرین بر جــــانت ای مــــاه / روان عاشقــــان قربــــانت ای ماه
مبـــارک بـــاد مــاه عشق بـــــازان / که بنشیننـــد در ایــــوانت ای ماه
مبــارک باد عید روزه داران / نکویــان جهــان مهمــانت ای ماه . . .
عید سعیـــد فطـــر بر شمـــا مبـــارک
ملی گرایی
ﯾﮏ ﻣﺪﺗﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﻣﻠـــﯽ ﮔـــــﺮﺍ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺍﺯ ﮐـــﻮﺭﻭﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨـــﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺑـــﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾـــﻢ ﺍﯼ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺗﻮ ﺑـــﺮ ﺗﺨﺖ ﭘﺎﺩﺷـــﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺳـــﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎ ﺍﯾــــﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺘﺢ ﮐﺮﺩﯼ ؛
ﺍﻣﺎ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﭼﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ و ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣــــﺎﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿـــﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓـــﺘﺢ ﮐﺮﺩ !
ﮐـــﻮﺭﻭﺵ ﺗﻮ ﺛـــﺮﻭﺗﻤﻨـــﺪ ﺗـــﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺟﻬــــﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﻣﯿﺒﺨﺸﯿــــﺪﯼ ؛
ﺍﻣﺎ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﺩﺭ ﺧﻠﯿﻔﮕـــﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐـــﺎﺭﮔﺮﯼ ﮐـــﺎﺭ ﻣﯿﮑــﺮﺩ ﻭ ﭼـــﺎﻩ آﺏ ﻣﯿــــﺰﺩ ﻭ ﻣﯿﺒﺨﺸﯿـــﺪ !
ﺑﺎﯾـــﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻮ ﮔﺮﺳﻨـــﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺳﯿـــﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ﭼﻮﻥ ﺗـــﺎﺭﯾﺦ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﺳﯿـــﺮﺗــﺮﯾﻦ ﺍﻧﺴـــﺎﻥ آﻥ ﺯﻣـــﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ؛
ﺍﻣﺎ ﻋﻠﯽ (ﻉ) ﮔﺮﺳﻨـــﻪ ﻣﯿﻤــــﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﮕــــﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﯿــــﺮ ﮐﻨﺪ ....
ببخشید اگه نمیام بهتون سر بزنم یا پست جدید نمیذارم
مشکلات برام دل و دماغ نذاشتن...التماس دعا
کجایند بهشت طلبان!
گنجشک کنار برکه ای نشست. بال هایش پر از گرد و غبار بود.
چشمهایش با دیدن زلالی آب برکه درخشید. نزدیک رفت.بال وپری به آب زد.
خدا گفت: چه میکنی؟ گنجشک گفت:می بینی گرد وغبارزیادی بربال های
نشسته است. وبار دیگرتنی به آب زد گفت:
راستی اگر آب رانمی آفریدی چه می کردیم؟
خدا گفت:آری؛آب راآفریدم تا با آن گرد وغباراز ظاهربگیرید؛
اما چرا هرگز به درون خود نمی نگرید؟با غبار درون چه می کنید؟
گنجشک لحظه ای بی حرکت ماند.
گفت:غباردرون؟! گنجشک ازبرکه دورش قطرات آب ازبال های کوچکش می چکید.
خداگفت : آیا نمی بینی فرزند آدم را که چگونه درون خود را با گناهان سیاه
و پرغبارکرده است؟
خدا گفت:بدان که نیکی را جز به مداوای گناهان نهانی نیافریده ام.
پس نهانت را با آن بشوی؛همچنان که با آب می شویی آشکارت را.
و گنجشک بربلندای آسمان پرمی زند چشم دوخته بود به آدمیان عالمانرا می دید که
مشغولعلمخویش اند و تاجران را که مشغول تجارت وحقیقت طلبان راکه درپی حقیقت اند
و کشاورزان را که دانهمی کارند خدا گفت :چه می بینی؟ گنجشک گفت: بندگانت راکه هر
یک از راهی قدم به سوی تو برمی دارند.
خداگفت:و به گمانت پاداش همهی شان بهشت خواهدبود؟
گنجشک پری به شادی بازکردوگفت:آری یقینا چنین خواهد بود خداگفت:
هرگز! گنجشک بی حرکت ماند.
گفت: اما و سکوت کرد. خدا گفت:آیا نمی بینی برخی عالمان راکه چگونه علم خویش را
از مردموحتی ازیک دیگر دریغ می دارند؟وتاجرانی که ازمال خویش کم میگذراند؛
وکشاورزانی که چون دانه ایسربه خاک فروبرده اند وسربرون نیاورده اند
و بار نداده اند؟ و .... گنجشک سر به زیرانداخته بود .
گویا فرشتگان و قدسیان هم ! صدایی ازملکوت خدا به گوش نمی رسید.
خدا گفت :
پس اگر عالمان گرفتار حسد ورزی اند و تاجران مشغول خیانتو حقیقت جویان
در غفلت و کشاورزان در جهالت؛
پس کجایند طالبـــــــان بهشــت من؟
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 5 مرداد 1393 |
موضوعات مرتبط : داستانک، ، |
برچسب ها : بهشت گنجشک عاشق قدسیان فرشتگان خیانت حقیقت, |
ختم عاشورا
توجه توجه
سلام برای حل مشکل جوانی ختم عاشورا برگذار شده که هدیه شده برای سلامتی امام زمان اگر دوست داشتید که
هم توی ثوابش شریک بشید و هم برای این جوون دعا کنید اطلاع بدید ..تا سحر وقت داره که بخونیدش.با تشکر
دوستان کمک کنید پای مرگ و زندگیش وسطه پای جوونی و بدبخت شدنش...
هرتعداد که از اطرافیانتون میخونن اطلاع بدید بهم حتما..ممنونم
انشاالله امام زمان توی سختی ها یارو یاورتون باشه.
صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 63 صفحه بعد |