عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684650 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25944 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21351 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14736 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13235 |
شلوار جاستین بیبر | 12303 |
اسیر عشق | 10178 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9519 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
نقاب ها
چــــــــرا...
دنیای ما پر از دستهایی ست که ...
خسته نمی شوند از نگه داشتن نقاب ها!!!
گفتگوی شلوارها
دو تا شلوار توی خشکشویی
شبی کردند باهم گفت وگویی
یکی از آن دو خیلی شیکتر بود
کمی از آن یکی باریکتر بود
دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشت
همیشه لنگه اش خط اتو داشت
شکیل و خوشگل و ابریشمی بود
از آن اجناس شیک دیلمی بود
خلاصه جنس مرغوبی خفن داشت
کمربندی ز چرم کرگدن داشت
یکی دیگر چروک و ساده تر بود
کمی از آن یکی افتاده تر بود
تمیز و شسته اما بی اتو بود
هم از بالا هم از پایین رفو بود
ادامه در ادامه پست...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : سه شنبه 17 آذر 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، ، |
برچسب ها : شعر,گفت گوی شلوار ها,شلوار کهنه,شلوار نو, |
:: مشاهده ادامه مطلب :: |
چ بسرمان می آید!
چه فرق می کند با کدام لهجه درد می کشم
هربار دوست داشتن
مرا یاد شکم های برآمده می اندازد
و فکر می کنم باید به جای عشق
برای دکمه هایم دلیل محکم تری می آوردم
زن
زاییده نمی شود
ساخته می شود
و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش
از تمام شریان هایش عبور می کند
چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را
محکم تر بو می کرد
هیچ وقت گم نمی شد
و چه زود یاد می گیرد لالایی های تازه اش را
باید خرج آجرهای خانه اش کند
تا مدادهای رنگی دخترش
سقف ها را با درد کمتری روی دیوارها بکشند
می دانم
قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم
تا صبح ها به خاطر پرهای خیس بالش من
به رنگ آسمان شک نکنی
و به آوازهای غمگین پرنده هایی
که هرشب تخم های شکسته می گذارند
قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم
چیزی نگویم
اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده ی مرده گیر کرده است
و زندگی دست هایش را
هر شب دور گردنم قفل می کند و کلیدش را
خانه های کوچک نقاشی های تو قورت می دهند .
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : آبستن عشق,شکم بالا آمده از عشق,هزرگی,عاشقی,, |
دریا
ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ..
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ
ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ..
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ..
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ..
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394 |
برچسب ها : دریا متحرک,دریا,دریای سخاوتمند,دریای قاتل,, |
عاشقانه های مردم!
- عشقم !
+هوووم!
- ميشه نخوابي؟؟
+با صداي خواب آلودش: نههههه
- ميدونستي دنيامي؟
واااااي بذا بخوابم ميدووووونم
- دست ميارم تو موهاش و بو ميكشم : ديوونه ميپرستمت
+اداي گريه در مياره: بذا بخوابممممم
-باشه تو بخواب من تا صب همينطوري نگات ميكنم
...
- با انگشتم موهاشو از رو صورتش ميزنم كنار
و ميگم : ميدونستي به حد مرگ ميپرستمت؟
+باز با همون صدا ميگه هممممم
- قربون خواب آلودگيت شم
عشقولی خوابم نمياد چيكار كنم !!؟
ميام نزديك و آروم لُپشو بوس ميكنم
يه كم غُر ميزنه
- يه بوس كوچولو از لبش
ديدم چشاشو يه خورده وا كرد و با يه لبخند كوچيك میگه:
+ مردِ ديوونه ي خودم الان حسابتو ميرسم ! نميذاري بخواااابم؟؟هااااا؟؟؟
بلند میشه میشینه رو دلم ميگه پس دلت كتك ميخواد
- كي ؟ از تو يه فسقلي ؟ :::
شروع ميكنه منو نيشگون گرفتن
- اين وسط من يه لحظه بي حركت ميشم
+ميگه چي شد همسری؟
- هيچي ميخوام فقط نيگات كنم ، عشق كنم ، ذوق كنم
+با يه لحن ناز ميگه اينجوري نگو آب ميشم خب!
- محكم بغلش ميكنم و دم گوشش ميگم :
روز مرگم روز جداييمونه
+ميگه زبونتو گاز بگير بمون واسم تااا ابد مرد من
بعدش محكم هم ديگه رو بغل ميكنيم و ميخوابيم
اين بهترين حالت ممكنه シ
ماهم از همین تیریبون تشویقشون میکنیم
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 15 آذر 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : عشق,عاشقونه,دوست داشتن,همسری,عشقولی,بهارنارنج, |
بزارید بره...
دوتا حرفو همیشه یادتون باشه ...‼
موندنی با " لگدم " نمیره ...
رفتنی ام با " خواهش "نمی مونه ...‼
جک| زغال گردون
همیشه عاشق اون سکانس فیلم قیصر بودم که نامزد قیصر میرفت قلیونو آماده کنه،ذغال گردونو میچرخوند...
بعد قیصر پیچ وتاب بدنشو نگاه میکرد
زیر لب میگفت:
استغفرالله.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه بار منم به دوس دخترم گفتم بیا ذغال گردونو بچرخون من نگات کنم،
ذغال گردونو گرفت دو دور چرخوند
دور سوم از دستش در رفت مثل توپ خورد تو سقف پذیرایی لوستر روشکست،
افتاد پایین مبل رو سوزوند،فرش از وسط آتیش گرفت،یه تیکه زغال افتاد تو شلوارم
یعنی اسراییل خونه مارو با موشک بالستیک میزد اینقد خسارت نمیدیدیم!
از اون به بعد دیگه کلا فیلم نگا نمیکنم!!
کوزه سالم
پیرزنی دو کوزه ی آب داشت که آنها را بر یک تیرک چوبی آویزان و بردوش خود
حمل می کرد.یکی از کوزه ها ترك داشت و در طول راه چشمه تا خانه مقدارى
از آب آن به زمين مى ريخت ،در صورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن
بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن
همیشه یک کوزه و نیم،آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت
بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دو سال سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمدو از طریق چشمه با پیرزن
سخن گفت..پیرزن لبخندی زد و گفت"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این
جاده در سمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم؟""اگر تو اینگونه نبودی
این زیبايی ها طروات بخش خانه من نبود. طی این دو سال این گلها را می چیدم
و با آنها خانه ام راتزیین میکردم.…هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم ولی
همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند.
"" باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی ""
" پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : چهار شنبه 10 آذر 1394 |
موضوعات مرتبط : داستانک، ، |
برچسب ها : کوزه سالم,کوزه شکسته,عشق, |
آلرژی فصل ://|جک
اخه دیگه یه آلرژی فصلی چیه مردم با اونم کلاس میزارن
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
طرف با یه لحنی میگه الرژی فصلی دارم انگار به تنهایی قهرمان سه دوره از جام ملت های اروپاست!!!!
گل و خار...
یکی گفت:
چه دنیای بدی،
حتی شاخه های گل هم خار دارند!
دیگری گفت:
چه دنیای خوبی،
حتی شاخه های پر خار هم گل دارند!
عظمت در نگــــــــــاه است، نه در چیزی که می نگریم.
کربلا...امسال هم نطلبیدیا...
چند روزیست که تا میشنوم حرفش چرا
«اربعین، کرببلا»؛ این دل من میریزد..
گاهی باید نبخشید...
ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ!!!
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ!!!
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ,
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪﻱ ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻱ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ,
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ,
ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ!!!
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!!!
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ,
ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 30 آبان 1394 |
موضوعات مرتبط : دلـنوشته، ، |
برچسب ها : خسرو شکیبایی,بخشیدن,رفتن, |
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 63 صفحه بعد |